زمان: یکشنبه غروب
موقعیت: شیرین در خوابگاه، محمدمجتبا در هتل، مامان ط. (مامانه سید) در خانه
صحنه:
سیدمحمدمجتبا و شیرین [از طریق تماس تصویری در اسکایپ] مشغول تبادل مکنونات قلبی!
محمدمجتبا: "شیرینم، میتونی زنگ بزنی به مامانم بگی باهام تماس بگیره؟"
شیرین:"چشششششمممممم...عششششقممممم..."
بعد از تماس شیرین با مامان ط. و برگشتن او به اسکایپ
سیدمحمدمجتبا:"مرسی خانومم. دستت درد نکنه عزیزم"
شیرین:
"خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم که..."
دوباره بعد از مدتی حرف زدن:
سید محمدمجتبا:"شیرینم ممنون که به مامانم گفتی زنگ بزنه عزیزم. تو خیلی خوبی."
شیرین:"خواهش میکنم عزیزم. قربونت برم"
بعد از تماس گرفتن مامان ط. و صحبت کردن محمدمجتبا با او، ادامه ی مکالمه:
سیدمحمدمجتبا:"شیرینم
مرسی که زنگ زدی به مامانم بش گفتی بهم زنگ بزنه. مرسی مهربونم."
شیرین:"خواهشششش میکنم قابلی نداششتتتت... عزیزم مگه چیکار کردم
انقد تشکر میکنی؟"
سیدمحمدمجتبا:"خیلی خانومی..."
شیرین:
بعد از اتمام مکالمه و موقع خداحافظی:
سیدمحمدمجتبا:"عزیزدلم
دستت درد نکنه که زنگ زدی به مامانم باهام تماس بگیره خوشکلم"
شیرین:"فدات شم انقد تشکر میکنی من لوس میشما... یه جوری میگی انگار چیکار
کردم."
------------------
خدایا
برام نگهش دار...چقد
قدرشناسه...
وقتی این کارا رو میکنه مشتاق تر میشم براش هر کاری بکنم...
هرکاری...حتی از این کارا:
الحمدلله...