زندگى با طعم بهشت

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است


زمان: یکشنبه غروب

موقعیت: شیرین در خوابگاه، محمدمجتبا در هتل، مامان ط. (مامانه سید) در خانه

صحنه:

سیدمحمدمجتبا و شیرین [از طریق تماس تصویری در اسکایپ] مشغول تبادل مکنونات قلبی!

محمدمجتبا: "شیرینم، میتونی زنگ بزنی به مامانم بگی باهام تماس بگیره؟"

شیرین:"چشششششمممممم...عششششقممممم..."

بعد از تماس شیرین با مامان ط. و برگشتن او به اسکایپ

سیدمحمدمجتبا:"مرسی خانومم. دستت درد نکنه عزیزم"

شیرین: "خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم که..."

دوباره بعد از مدتی حرف زدن:

سید محمدمجتبا:"شیرینم ممنون که به مامانم گفتی زنگ بزنه عزیزم. تو خیلی خوبی."

شیرین:"خواهش میکنم عزیزم. قربونت برم"

بعد از تماس گرفتن مامان ط. و صحبت کردن محمدمجتبا با او، ادامه ی مکالمه:

سیدمحمدمجتبا:"شیرینم مرسی که زنگ زدی به مامانم بش گفتی بهم زنگ بزنه. مرسی مهربونم."

شیرین:"خواهشششش میکنم قابلی نداششتتتت... عزیزم مگه چیکار کردم انقد تشکر میکنی؟"

سیدمحمدمجتبا:"خیلی خانومی..."

شیرین:

بعد از اتمام مکالمه و موقع خداحافظی:

سیدمحمدمجتبا:"عزیزدلم دستت درد نکنه که زنگ زدی به مامانم باهام تماس بگیره خوشکلم"

شیرین:"فدات شم انقد تشکر میکنی من لوس میشما... یه جوری میگی انگار چیکار کردم."

------------------

خدایا برام نگهش دار...چقد قدرشناسه...وقتی این کارا رو میکنه مشتاق تر میشم براش هر کاری بکنم...هرکاری...حتی از این کارا:

الحمدلله...


  • شیرین الف
یادمه روزی که داشت خداحافظی میکرد، پسرا و آقایون دوست و آشنا همه بهش گفته بودن برو اونجا خوش بگذروووون ن ن ن ن ن...منظورشون از اون خوش گذروندنا بوداااااا

اما اونا انگار هنوز محمده منو نشناختن... فداش بشم الهی. چندساعت قبل از اینکه بره رفته بودیم تو اتاق، بهم گف "شیرین من مال توام، تو هم مال من، اونایی که این حرفا رو میزنن هیچی از عشق و تعهد وزندگی مشترک سرشون نمیشه.(من:)من اگه میخواستم از این ببخشید ببخشید  ک.ث.ا.ف.ت کاریا کنم که اصلا ازدواج نمیکردم. اونا نمیفهمن من انقد عاشق توام که حتا نمیتونم به کسه دیگه ای فکر کنم! مطمئن باش به هیچکس حتا نگاه نمیکنم. نه اینکه کسی رو نبینم؛ میبینم، اما نگاه نمیکنم.(منظورش همون تفاوتی بود که بین شنیدن و گوش دادن هس).......(بقیه ش سانسور نویسنده)

حرفایی بهم زد که آروم ترم کرد، آروم بودم آروم ترم کرد...عاشق بودم، عاشق ترم کرد...بهش اعتماد و اطمینان داشتم، چندبرابرش کرد.... خدا رو شکر کردم به خاطر مردی که انقد پاکه...

دیروز از طریق اسکایپ صحبت میکردیم، حالش خیلی بد بود... میگف خیلی داره بهش فشار میاد... هم به خاطر دوری از وطن، هم به خاطر اینکه همهش تو هتله، همهش غذای بیرونی میخوره...هم به خاطر...نبودن من... من میفهمم حالشو...و میفهمم چقد سخته تو فضایی باشی که همه چی یه جوریه که بیشتر دلتنگت میکنه.... شاید اگر هرکس دیگه ای بود نگران میشدم که نکنه.... اما وقتی میدونم مجتبا، مجتباس، آروم میشم و خیالم راحت میشه... شاید اگه شوهرم محمدمجتبا نبود تا الان دیوونه شده یودم... خدایا شکرت!

  • شیرین الف
فداش بشم الهی، الان یه بار دیگه برای چندهزارمین بار بهم ثابت شد که چقد دوسم داره. عزیزکم... یاد هفت مرحله ی عرفان افتادم که آخرین مرحلهش فنا در معشوقه. با خودم فکر کردم که الان محمدمجتبا به آخرین مرحله رسیده و خودشو دیگه نمیبینه و فقط من براش مهمم. در حدی که صدای بقیه در اومده.

بهش گفتم عزیزم ناراحت نباش، اونا یا عاشق نیستن، یا اگه هستن هنوز به این مرحلهش نرسیدن

به قول مولانا:

محرم این هوش جز بیهوش نیست، مر زبان را مشتری جز گوش نیست

اونا حال تو رو درک نمیکنن زندگیم...

خدایا شکرت که همسری بهم دادی که انقد دوسم داره...

  • شیرین الف
عاقد_ عروس خانم آیا وکیلم؟

مامانم_عروس رفته دست بوسی خانم فاطمه ی زهرا...
عاقد_ به به! به به! خوشا به سعادت عروس خانم... عجب جای دوری رفته ها! پس تا برگرده من چندتا دعا بخونم برای خوشبختیشون  شما آمین بگین

[بعد از دعاها] عاقد_ برای بار دوم عرض میکنم.......... عروس خانم آیا وکیلم؟

زینب_عروس رفته از آسمون ستاره های خوشبختی بچینه!

عاقد_ ماشالا تا حالا آقا دوماد میرف تو آسمون، حالا دیگه عروس خانمم میره!

برای بار سوم....عروس خانم آیا وکیلم؟

فروغ_عروس رفته از باغ آرزوها پروانه ی شادی بیاره!

عاقد_ واااای این عروس خانم عجب جاهایی میرن ها، من فک کنم زیرلفظی میخوان...

[بعد از گرفتن زیر لفظی] حالا بذارین دو بار دیگه بخونم که به نیت پنج تن بشه پنج تا...

[دوبار دیگه خطبه رو سریع خوند و:] عروس خانم آیا وکیلم؟

[سکوت]...

من_ بسم الله الرحمن الرحیم

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما

با امید به خدای بزرگ و مهربون برای خلق یک زندگی سعادتمندانه و شاد که سرشار از مودت و رحمت و کمال و موفقیت باشه، با کسب اجازه از محضر مقدس(قرار بود بگم ساحت مقدس!) حضرت ولیعصر، با اجازه ی پدرم و مادرِ عزیزم(که البته قرار بود بگم پدر و مادر عزیزم!)... (یه مکث برای اثرگذاری بیشتر!!!) بله!

  • شیرین الف